/یادداشت/
121 سال میگذرد...
فرهنگی
بزرگنمايي:
پیام خوزستان - امروز 121سال میگذارد از تولد مردی مردستان. مردی به نام علی اسفندیاری. مردی که نام نیما یوشیج بر خود برگزید.
به گزارش ایسنا ـ منطقه خوزستان، خویی عجیب به جنگل داشت و مردمان روستا. به مکتب رفت و به نوجوانی درس خواند به مدرسه سن لویی، زبان فرانسه آموخت و با ادبیات جدید غرب آشنا شد. عاشقی او را به شاعری کشاند. غزل و قطعه بسیار سرود. شعر به زبان محلی بسیار گفت که اندازه کتابی شد تحت عنوان دیوان روجا. اما هوای دیگر در سر داشت و خواست که بنیان شعر فارسی را در هم بکوبد و طرز و شیوه خویش را بنیان کند و چنین کرد. منظومه عاشقانه افسانه حاصل این تمنای او بود.
دشمنان بسیار پیدا کرد و اندک دوستان که اکثرا جوان داشت. پیرمرد با جثه نحیف رودرروی همه دشمنانش ایستاد و از رو برد همه را. ساده زیست و بی ادا و اصول. حرفها نوشت و یادداشتها و نامهها و به این صورت شعر نو را مهندسی کرد.
به سال 1338 از دنیا رفت. وصیتی معنادار به جا گذاشت. دکتر محمد معین را وصی خویش عنوان کرد و به هیچ شاعری اعتماد نداشت تا ماترکش را به آنان بسپارد. معین سالها به کما رفت و کار را سیروس طاهباز به عهده گرفت.
یک سال داشتم که نیما از دنیا رفت. 20 سالم بود، برای اولین بار شعر «هست شب» از نیما را خواندم. اسیر شعرش شدم تا امروز. تا امروز با نیما همراهم. چه در کوچههای یوش چه در گرمای تابسوز اهواز. وقتی تغزل میکند، بیداد میکند: «نازک آرای تن ساقه گلی / که به جانش کشتم / و به جان دادامش آب / ای دریغا به برم میشکند.» تا زنده بود عاشق بود و هرگز عشق نخستینش را از یاد نبرد. تمام وجود و خون جوشانش در شعرهایش دیدم: ری را، تو را من چشم در راهم، مرغ آمین و اجاق در تمام زندگیام حضور دارد. در تمام کتابهام شعری و صفحاتی اختصاص به نیما دارد.
من این عکس را دوست دارم. این هیات و هیبت مردی که چفیهای بر گردن دارد. مردی صریحالهجه و شجاع. شاعری بینظیر در جهان و دوستی بزرگ، دوست همیشهگی من نیما یوشیج و خوشحالم که نیما را چندبار مفصل به عالم خواب دیدهام. بار دیگر اگر ببینمش به خواب قطعا پیشانی گرامیاش را خواهم بوسید و همیشه به یاد نیمای بزرگ یوشیج خواهم بود، خواهم ماند.
یادداشت از: قاسم آهنینجان (شاعر)
انتهای پیام
لینک کوتاه:
https://www.payamekhuzestan.ir/Fa/News/90883/