پیام خوزستان
/برای درگذشت عباس عبدی/
راوی موج‌ها به بی‌کرانه‌گی اقیانوس پیوست
شنبه 3 آذر 1397 - 15:58:55
پیام خوزستان - عباس عبدی ـ نویسنده و داستان‌نویس ـ (پنجشنبه اول آذر 97)در سن 66 سالگی از دنیا رفت.
به گزارش ایسنا ـ منطقه خوزستان، به همین بهانه فردین کوراوند، شاعر و داستان‌نویس، یادداشتی به قرار زیر نوشت و در اختیار ایسنا گذاشت که می‌خوانید:
«راوی موج‌ها به بی‌کرانه‌گی اقیانوس پیوست
عباس عبدی را نخستین بار ـ اواخر دهه‌ هشتاد ـ در زادگاهش (آبادان) ملاقات کردم. در اردیبهشت خوزستان که رسماً بهشتی است برای خودش.
از قرار شرکت مناطق نفت‌خیز جنوب، ویرش گرفته بود به مناسبت یکصدمین سالگرد اکتشاف نفت و فعالیت صنعت نفت در جنوب، میزبان صد نویسنده‌ باشد. یک‌جور گردهمایی ادبی که بیشتر جنبه‌ سمبولیک و البته ویترینی داشت. بامزه آن‌که نه نویسنده‌ها صد نفر بودند و نه آن سال، یکصدمین سالگرد اکتشاف نفت.
نجف دریابندری، صفدر تقی‌زاده، محمد بهارلو، حسن میرعابدینی، حسین سناپور، فرخنده آقایی و بسیاری دیگر میهمانانِ آن جمع گرامی بودند.
از آن جمع، اکنون و امروز، محمد ایوبی، احمد بیگدلی، کورش اسدی... و حالا عباس عبدی؛ وضوحِ تب‌دارشان، در مِه و ابرِ مرگ، پنهان‌ شده است.
از عباس عبدی، مجموعه داستانی به نام «قلعه پرتغالی» خوانده بودم و جسته‌ و گریخته نقدهای سینمایی‌اش را در مجلات فیلم دیده بودم.
از اهواز دوستان جوان‌تر اهوازی مهدی ربی و آرش آذرپناه و مسعود عالی‌محمودی و میترا معینی و چند نفری دیگر را به خاطر دارم.
همایش سه‌روزه بود... ایوبی مقاله‌ای قرائت کرد... کورش اسدی داستانی خواند... بهارلو از نفت و ادبیات داستانی گفت... عمو نجف از پدرش ناخدا خلف گفت. در این روز خوب به خاطر دارم که آقایی هم در آن هاگیر واگیر، کتاب به‌دست، رد ایوبی و بیگدلی و تقی‌زاده را می‌زد، تا در کنجِ دنجی، یادداشتی از یکی از این بندگان خدا بگیرد. عزمش را جزم کرده بود تا دست‌خطی برای مقدمه یا مؤخره‌ کتابش تحصیل کند. حدس می‌زد در چاپ دوم کتابش، به کار بیاید. نهایت صفدر تقی‌زاده، سرپایی خودش و دیگران را راحت کرد. کف دست کاغذی برداشت و نوشت که: «این آقا چون چند داستان از خودش را در یک کتاب چاپ کرده، پس نویسنده‌ کتابش است و چه نیک است اگر باز هم داستان بنویسد.» (نقل به مضمون).

عبدی را آنجا دیدم و بعدها دو ـ سه باری در تهران و چند نوبت در اهواز. اما کم‌وبیش هر بار کاری پیش می‌آمد برای گرفتن مطلب یا پرسیدن سؤال تماسی حاصل می‌شد.
چند ماه پیش برای آخرین بار فرصت دیدار حاصل شد. از ماهشهر تماس گرفت که پنج‌شنبه روزی اهواز هستم. می‌خواست اگر جلسه یا گعده‌ای برقرار است، در نشست داستان هفتگی داستان شرکت کند و دوستان نویسنده را ببیند. پنج‌شنبه بود و چون موعد جلسه‌ هفتگی ما نبود، علی‌رغم پیگیری‌ام جلسه‌ای برپا نشد و ناگزیر قدم زدیم و ساعتی را به گپ زدن طی کردیم. چهره‌اش به تکیده شده بود. فکر کردم از مشغله‌ کاری ست. آفتاب و شرجی جنوب رمق‌گیر است. زود آدم را لاغر و تکیده می‌کند. شاید هم نخواستم ـ و یا حتی ترسیدم ـ گمان دیگر از خاطر بگذرانم. لابد اگر چیزی بود، لابه‌لای گپ‌وگفت‌اش اشاره می‌کرد.
باید به ماهشهر بازمی‌گشت. گفت اگر مشکلی پیش نیاید، باز هم چند روزی به اهواز خواهد آمد. رفت و این آخرین ملاقات ما بود. رفت و امروز خبر درگذشتش را با عکس‌هایی که حال نزارش را روایت می‌کند. تصویرش در روزهای پایانی بسیار تکیده‌تر از آخرین دیدارمان، به مرگ سلام می‌دهد. آذرخش جانش، در بارانِ نخستین روزِ آذرماه، از آزار جسم رهید. راوی دریا و موج و مرجان... راوی اسکله و نسیم و جاشوها، به بی‌کرانگی اقیانوس پیوست.
اکنون که بُعد جسمانی‌اش از چشم‌ها پنهان شده است، می‌توان مومنانه شهادت داد که تمام ذرات وجودش، عاشقانه، داستان را دوست داشت. در کلامش حسد و بغض نبود و برای دیده شدن جای کسی را تنگ نکرد. اگر ادبیات همین قدر جان کسی را جلا دهد، خوشا رادی و آزادی از این دست.»
انتهای پیام

http://www.khozestan-online.ir/fa/News/92290/راوی-موج‌ها-به-بی‌کرانه‌گی-اقیانوس-پیوست
بستن   چاپ