از خرافه ستیزی تا مصلحت اندیشی
مقالات
بزرگنمايي:
پیام خوزستان - روز چهارم جشنواره را باید روز فیلم اولیها دانست گرچه فیلمهای این روز در دو فضا و ژانر کاملاً متفاوت تولید شده است. در یادداشت امروز و در ادامه نگاهی میاندازیم به دو فیلم «زالاوا» و «مصلحت». همچنین در روز پنجم با دو فیلم «روشن» و «روزی روزگاری آبادان» مواجه شدیم که در همین یادداشت به آنها میپردازیم.
زالاوا؛ نقد تعصب
ارسلان امیری در نخستین تجربه فیلمسازی خود به سراغ سوژهای رفته که یک سرش به ژانر وحشت و دلهره میرسد و یک سرش به فیلم مردم نگارانه که قصدش نقد بر تعصب و سنتهای کورکورانه درباره جن و تأثیرات آن است. ربط این دو موجب میشود دلهرهای که در طول قصه شکل میگیرد حاصل یک باور و اعتقاد است نه از جنس ترسهای فانتزی و خیالی و مبتنی بر تکنیک. بههمین دلیل دلهره برآمده از آن، یک ترس برساختهای و جعلی نیست بلکه ریشه در واقعیت دارد و اتفاقاً آنچه ترسناکتر است همین جهل و تعصبهای کور است که حاصلش قربانی شدن انسان و زندگی اوست. «زالاوا» روستایی است که اهالی آن ادعا میکنند جن به روستایشان زده و از استوار(نوید پورفرج) میخواهند برای بررسی مسأله عازم منطقه شود. او در این بازدید با آمردان که جن گیر مورد وثوق اهالی روستاست روبهرو و در ادامه دچار جدل میشود و او را بهعنوان کلاهبردار دستگیر میکند که با مخالفت و اعتراض مردم روستا مواجه میشود؛ اعتراضی که کانون اصلی مناقشه است. جایی که استوار نه به مقابله با جن بلکه به مبارزه با باورهای غلط درباره جن میپردازد. فیلم در یک سوم ابتدایی که قرار است به بسط و معرفی درام و شخصیتها بپردازد کند پیش میرود اما در نیمه با گرههایی مواجه میشویم که قصه را روی ریل خود قرار داده و هرچه به پایان فیلم میرسیم ریتم و التهاب و جذابیت آن بیشتر میشود. فیلمی که آن را از حیث پرداختن به برخی باورهای غلط و آسیبهای ناشی از آن به فیلم عروس آتش خسرو سینایی نزدیک میکند. عروس آتش به تعصبات عشیرهای درباره ازدواج میپردازد و زالاوا به تعصبات اعتقادی درباره جن دست میزند. اما آنچه فرار از این سوژه میتواند به تأویلهای ضمنی قصه تبدیل شود، ارجاع و دلالتهای نشانه شناختی به تأثیرات سوء باورهای غلط ایدئولوژیک در ساحتهای مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است که منجر به جنگ و جدلها و خونریزی و ویرانی و کشتن انسانها شده و آسیبهای جدی به انسان وارد کرده. در واقع هسته مرکزی و معنایی فیلم نقد تعصب است که عقبه آن به درازنای تاریخ است. فیلم بدون اینکه وارد نشانه شناسیهای گل درشت و مستقیم درباره تأویلهای تلویحی مضمون خود شود در دل قصهای که روایت میکند آن را نهادینه کرده و در زیر متن و لایههای درونی درام صورتبندی میکند. فیلم نه از جلوههای ویژه پرجلوه و رنگ و لعاب دار و نه از تکنیکهای تصویربرداری عجیب و غریب برای خلق ترس یا احساس دلهره استفاده میکند بلکه دلهره از دل خود متن میآید. از درون باورها و خرافههایی که درباره جن و جن زدگی وجود دارد و میتواند به استحاله و اضمحلال انسان و زندگی اش منجر شود. چنانکه در فیلم شاهدیم اهالی روستا بهدلیل اعتقاد به حلول جن در یک شخص او را با تفنگ زخمی میکنند تا جن از او و محل زندگی آنها خارج شود. گاهی این شلیکها سهواً به مرگ انسانی منجر میشود که در اینجا مرگ خانم دکتر مصداقی از این معناست. مرگی که روایتی از همه مرگها در طول تاریخ است که محصول جهل و تعصب و باورهای غلط و کور است. «زالاوا» از آن دست فیلمهایی است که خیلی تحویل گرفته نمیشود و به نظر میرسد به گیشه هم نظر ندارد بلکه فیلم مسألهمند و دغدغهمندی است که فارغ از برخی ضعفها و کاستیهای فنی، نگاه نقادانه درستی به یک امر بنیادی دارد که میتواند در روایتهای فرامتنی به بازنمایی باورهای غلط و عواقبش در حوزههای مختلف تعمیم داده شود.
مصلحت؛ در جستوجوی عدالت
مصلحت دومین فیلم روز چهارم یکی دیگر از فیلمهای مؤسسه اوج بود که این بار در بستر قوه قضائیه و عدالت به بازتولید گفتمان خود میپرداخت؛ فیلمی که در ابتدا عنوانش «مصلحت نظام» بود اما با مخالفت وزارت ارشاد به مصلحت کوتاه شد. فیلم قصه یک قاضی روحانی است که فرزندش در درگیری گروهای سیاسی در اوایل انقلاب یکی از نیروهای ضدانقلابی را میکشد و بهقتل میرساند اما موقعیت و جایگاه حساس پدرش باعث میشود اطرافیان بنا به مصلحت اندیشی عدالت را قربانی اعتبار سیاسی پدر کرده و پرونده را مختومه کنند. نیروهای افراطی و تندرویی که مصلحت اندیشی را مصداق انقلابی گری میدانستند. در نهایت وقتی پدر روحانی متوجه گناهکار بودن فرزندش و پنهان کاریهای اطرافیانش بهخاطر حفظ موقعیت و آبروی او میشود، شخصاً وارد بازی شده و با دادگاهی کردن نیروهایی افراطی که به خلع سلاح یکی از روحانیون نزدیک به خودش هم منجر میشود بر اجرای عدالت که مصداق آن در ایجاد قصاص و اعدام پسرش است تأکید میکند و معتقد است مصلحت نظام همان عدالت و عدالت طلبی است. مادر مقتول هم پای چوبه دار به واسطه اعتمادی که به این قاضی روحانی پیدا میکند قاتل را بخشیده و قصه به پایان میرسد. فیلم تلاش میکند با نقد نیروهای خودی اما افراطی و تندرو از نیروهای انقلابی معتدل و عدالت طلب دفاع کرده و با تمایز بخشی بین آنها مرز باریک حق و باطل در انقلابیگری و عدالت طلبی را به نمایش بگذارد. فیلمنامه «مصلحت» را رضا زهتابچیان نوشته است که دو سال پیش فیلم «دیدن این فیلم جرم است» را در جشنواره داشت. حسین دارابی پیش از این با کارگردانی آثار کوتاهی مانند علمک، دایو، مادربزرگ و سفره شناخته میشد و حالا نخستین فیلم بلند خود را کارگردانی کرده است. فیلم یک نقطه قوت دارد؛ بازی خوب وحید زهیابی. فیلمی که تلاش میکند عدالت را با عینک سیاست نبیند اما سیاست از پشت قاب آن پیداست.
روشن؛ به سوی تاریکی
روحالله حجازی در همان مسیر فیلمسازی و جهان سینمایی اش که به روابط آدمها در بستر خانواده توجه داشته و تردید آنها در میانه ماندن و رفتن را به تصویر کشیده، فیلم روشن را ساخته اما این بار فیلمی شخصیتر و شخصیت محور. در واقع در فیلم روشن قصه بر اساس یک شخصیت، دغدغههایش و رنجهایی که تجربه میکند بنا میشود. به این ویژگیها باید فرمالیستیتر شدن روشن را نسبت به فیلمهای قبلی روحالله حجازی اضافه کرد. در فیلم روشن عناصر پررنگ تری از تکنیک و فرم را شاهد هستیم که در روایتی نشانه شناختی صورتبندی میشود. از عنوان فیلم که نام شخصیت اصلی قصه است گرفته تا بهرهگیری معنادار از رنگ و نور و حتی استفاده از برخی مفاهیم سینمایی. آنچه که در فیلم روشن از حیث زاویه دید فیلمساز به سوژه برجسته میشود، چرخش از روانشناسی بین فردی به روانشناسی فردی و تمرکز بر فردیت و شخصیت کاراکتر اصلی قصه است. روشن که نام رضا عطاران در این فیلم است، مهمترین مشکلش این است که تکلیفش با خودش روشن نیست، شخصیت ضعیف و شکننده دارد، نمیتواند زندگی و خانوادهاش را مدیریت کند، از حقش دفاع کند و در نهایت دست به نوعی خودویرانگری میزند. چقدر فیلم درباره این آدم ها کم بود؛ آدمهایی که اغلب بهدلیل بیمسئولیتی یا منفعل بودن جدی گرفته نشده یا طرد میشوند و کسی از زخم درون آنها خبر ندارد. زخمی که بر سینه رضا عطاران وجود دارد، نشانه بیرونی و فیزیکی زخمی درونی است که از چشم همه پنهان است یا دیگران بر این زخم نمک میپاشند. به گمانم کمتر در سینمای ما از این زاویه که روشن به یک انسان نگاه کرده، نگریسته شده و به نظرم روانشناسی شخصیت یک فرد شکست خورده که حمید نعمتالله در شعله ور به آن پرداخته بود اینجا از منظر دیگری روایت میشود که بدیل و قابل تأمل است.
روزی روزگاری آبادان؛ سوررئالیسم
حمید رضا آذرنگ را با توانمندیهایش در عرصه تئاتر چه در مقام بازیگر چه کارگردان میشناختیم. گرچه او در یک دهه گذشته در جلوی دوربین هم قرار گرفته و بازی در سینما و تلویزیون را هم تجربه کرده است. اما این برای نخستین بار است که به سراغ کارگردانی فیلم سینمایی رفته و حالا گویی با ادای دین به زادگاهش فیلم «روزی روزگاری آبادان» را ساخته؛ فیلمی که البته ربط زیادی به آبادان در روایت شهری یا تصویر جنگی ندارد گرچه ردپای جنگ و مصایبی که مردم آن کشیدهاند در قصه پیداست. آذرنگ لوکیشن ثابتی را برای فیلمش انتخاب کرده اما از همان فضا که فضای خانه است استفاده دراماتیک میکند و انگار هر جایی از این خانه به یکی از اعضای آن نسبت دارد و ربطی هویت مند پیدا میکند. مشکل اصلی فیلم این است که دوپاره است و بین رئال و فانتزی به دو نیمه بدل میشود و یک فضای سوررئال بهوجود میآورد؛ فضایی که تمام تلاشهای فیلم در نیمه اول را هدر میدهد و به ضد خود بدل میشود. تغییر لحن ناگهانی و البته غیرواقعی به قصه فیلم که خیلی رئال شروع شد و پیشرفت را مخدوش میکند. انگار در میانه فضای تئاتری و سینمایی سردرگم شده و در میانه جایی قرار میگیرد که هویت و جهان سینمایی اثرش به واسطه همین تغییر ژانری دچار آشفتگی و گسست میشود. گویی فیلمساز میخواسته از تقابل فانتزی و رئال و واقعیت و خیال، پارادوکسی خلق کند که یک سرش کمدی است و آن سویش تراژدی و از این ظرفیت از اشکها و لبخندهایی بگویید که روزی روزگاری در آبادان تجربه شد.
لینک کوتاه:
https://www.payamekhuzestan.ir/Fa/News/248212/